ﺟﻤﻌﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺑﺲ ﮐﻪ ﺷﻤﺮﺩﻡ ﺑﯽ ﺗﻮ
ﺑﻐﺾ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻭﺳﻂ ﺳﯿﻨﻪ ﻓﺸﺮﺩﻡ ﺑﯽ ﺗﻮ
ﺑﺲ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺟﻤﻌﻪ ﻏﺮﻭﺏ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺩﻟﮕﯿﺮﻡ ﮐﺮﺩ
ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﻏﻢ ﻭ ﻏﺼﻪ ﺳﭙﺮﺩﻡ ﺑﯽ ﺗﻮ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺭﺩﻡ ﺁﻗﺎ
ﻫﯿﭻﻭﻗﺖ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﻏﺼﻪ ﻧﺨﻮﺭﺩﻡ ﺑﯽ ﺗﻮ
ﭼﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﮐﻦ، ﮔﺮﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺩﻝ ﻣﻦ
ﺭﺍﻫﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺩﻟﻢ ﭘﯿﺶْ ﻧﺒﺮﺩﻡ ﺑﯽ ﺗﻮ
ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﺧﻮﯾﺶْ ﺳﺆﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﻡ
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ، ﺍﺯ ﭼﻪ ﻧﻤﺮﺩﻡ ﺑﯽ ﺗﻮ؟
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ، ﺍﺯ ﭼﻪ ﻧﻤﺮﺩﻡ ﺑﯽ ﺗﻮ؟
ﺑﺎ ﺣﺴﺎﺏِ ﺩﻝِ ﺧﻮﺩ، ﻫﺮﭼﻪ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺩﯾﺪﻡ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪگیاﻢ ﺳﻮﺩْ ﻧﺒﺮﺩﻡ ﺑﯽ ﺗﻮ
ﮔﺬﺭﯼ ﮐﻦ ﺑﻪ ﻣﺰﺍﺭﻡ، ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺤﺘﺎﺟﻢ
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺩﻝِ ﺧﺎﮎ ﺳﭙﺮﺩﻡ ﺑﯽ ﺗﻮ...
محمد جواد پرچمی
بسته است همه ی پنجره ها رو به نگاهم
چندی ست که گم گشته ی در نیمه ی راهم
حس می کنم آیینه ی من تیره و تار است
بر روی مفاتیح دلم گرد و غبار است
از بس که مناجات سحر را نسرودم
سجاده ی بارانی خود را نگشودم
پای سخن عشق دلم را ننشاندم
یعنی چه سحرها که ابو حمزه نخواندم
ای کاش کمی کم کنم این فاصله ها را
با خمسه عشر طی کنم این مرحله ها را
بر آن شده ام تا که صدایت کنم امشب
تا با غزلی عرض ارادت کنم امشب
ای زینت تسبیح و دعا زمزمه هایت
در حیرتم آخر بنویسم چه برایت
اعجاز کلام تو مزامیر صحیفه است
جوشیده زبور از دل قرآن به دعایت
در پرده عشاق تو یک گوشه نشسته است
صد حنجره داوود در آغوش صدایت
از بس که ملک دور و برت پر زده گشته است
"پیراهن افلاک پر از عطر عبایت"
تنها نه فقط آینه در وصف تو حیران
باشد حجرالاسود الکن به ثنایت
من کمتر از آنم که به پای تو بیفتم
عالم شده سجاده و افتاده به پایت
سید حمید رضا برقعی